مقاله مبانی حافظه و تفکر در روانشناسی

این مقاله در مورد مبانی حافظه و تفکر در روانشناسی است و به بررسی ساختارهای حافظه، فرایندهای شناختی و نقش قشر مغز در تفکر می پردازد.

مقاله مبانی حافظه و تفکر در روانشناسی

مقدمه:
مطالب این تحقیق درباره حافظه و تفکر است که پیش تر به شکل پراکنده در کتاب ها و آثار استادان، نویسندگان و روانشناسان بزرگ مطرح شده بود. گردآوری و نظم دهی این محتوا به شکل یک تحقیق کامل، نیازمند زمان کافی بود، اما مسئولیت های درسی محدودیت هایی ایجاد کرد که امکان فرار از آنها نبود. بنابراین، این پژوهش را پذیرفتیم و شروع به جمع آوری و سازماندهی مطالب کردیم. محتوای تحقیق به حافظه و تفکر اختصاص یافته و تلاش شده تا با استفاده از زبان ساده و قابل فهم، مطالعه آن آسان تر شود. البته شایان ذکر است که گردآوری مطالب بر عهده ما بوده و کار اصلی پیشرفت علمی به عهده نویسندگان و پژوهشگرانی است که در این زمینه تلاش کرده اند. امید داریم این اثر کوچک مورد توجه و رضایت خوانندگان گرامی قرار گیرد.

حافظه
ساختار روان
برای مدت زیادی مطالعه سازمان یافتگی قشر مغز در حوزه حافظه بیشتر از سایر شاخه های فیزیولوژی روانی مورد غفلت قرار گرفته بود و تحقیقات محدودی در این زمینه انجام شده بود. تنها در دهه اخیر، توجه پژوهشگران به این موضوع به طور چشمگیری افزایش یافته است. با این حال، با وجود پیشرفت ها، ساختار سازمان یافته قشر مغزی و پیچیدگی های عملکرد حافظه هنوز بخش گسترده و نسبتاً ناشناخته ای از علم عصب روانشناسی باقی مانده است که نیازمند بررسی های عمیق تر است.

علت این وضعیت ناشی از دیدگاه های بسیار ساده انگارانه بسیاری از فیزیولوژیست ها درباره حافظه و همچنین کوتاهی در ارزیابی ساختار پیچیده فرایندهای روانی است که تنها در اواخر دهه بیست و یا دهه سی قرن حاضر روانشناسان به بررسی آن پرداختند. اطلاعاتی که در آغاز این قرن درباره ماهیت و پایه های مادی حافظه جمع آوری شده بود، نشان می دهد این دانش در آن زمان از ارزش علمی کمی برخوردار بود. در آن دوران، دیدگاه هایی مانند نظریه های ریچارد سمون و کارل اوارد هرینگ مطرح بود که حافظه را یا توانایی حفظ اثرات می دانستند و یا آن را خاصیت ذاتی ماده به حساب می آوردند.

موضوعی که نمی توان انکار کرد صحت آن است، اما بسیار کلی بوده و به دانش ما افزوده چندانی نمی کند. از سوی دیگر، دیدگاه مشهور هنری برگسون مطرح بود که حافظه را به دو نوع تقسیم می کرد: حافظه جسمانی و حافظه ذهنی. برگسون باور داشت حافظه جسمانی پدیده ای طبیعی است و همان نوعی است که سمون و هرینگ درباره اش نوشته اند، اما حافظه ذهنی را تجلی اراده آزاد می دانست که از طریق تمرکز ذهنی می تواند اثرات ویژه تجربه های گذشته را فراخواند.

در طول چهل سال نخست قرن بیستم، پژوهش های ریخت شناسی و فیزیولوژیکی نتوانستند کمک چشمگیری در درک ماهیت و پایه های فیزیولوژیکی حافظه ارائه دهند. حاصل مطالعات دقیق روی ساختار سلول های عصبی و ارتباطاتشان تنها به این نتیجه کلی منجر شد که حفظ اثرات تحریک های پیشین، بی شک نتیجه وجود سیستم سیناپسی است و این فرایند، که از تعامل زیست شیمیایی بین استیل کولین و کولین استراز تشکیل شده، نقش مهمی در انتقال پیام های عصبی ایفا می کند.

مطالعه ای که بر فیزیولوژی بازتاب شرطی متمرکز بود و به طور کامل فرایندهای مرتبط با تثبیت تجربه را بررسی می کرد، تنها چند عامل کلیدی فیزیولوژیکی را که معمولاً به صورت باز شدن مسیرها و تقویت ارتباطات شرطی شده توصیف می شوند، به اثبات رساند. اما این پژوهش نتوانست سهم قابل توجهی در فهم دقیق تر و روشن تر ماهیت حافظه ایفا کند.

مطالعات انجام شده توسط رفتارگرایان آمریکایی در زمینه یادگیری، باوجود انتشار هزاران مقاله مختلف، نتوانستند شناخت قابل توجهی درباره ماهیت حافظه ارائه دهند و این موضوع همچنان ناشناخته باقی ماند. این وضعیت باعث شد روان شناس آمریکایی، لسلی، در مقاله معروف خود با عنوان «در جستجوی اثر دائمی روانی» به نتیجه گیری نه چندان امیدوارکننده ای برسد که ماهیت مادی حافظه همان معمایی است که سال ها قبل وجود داشت و هنوز حل نشده باقی مانده است.

با ورود تحقیقات هایدن، مسئله پایه مادی حافظه به مرحله تازه ای رسید. هایدن نشان داد که حفظ تاثیر تهییج های گذشته با تغییرات پایدار در ساختار اسید ریبونوکلئیک (RNA) ارتباط دارد و نسبت DNA به RNA در هسته سلول هایی که تحت تهییج شدید قرار گرفته اند تغییرات پایدار یافته است. فعالیت های تحقیقاتی هایدن سرآغاز روند پرشتاب پژوهش های بعدی شد که هر سال افزایش یافت و در نهایت به تدوین فرضیه ای انجامید که امروزه به طور گسترده پذیرفته شده است. این فرضیه بر این اصل استوار است که مولکول های DNA و RNA حامل اطلاعات حافظه ای هستند و نقش بسیار مهمی در انتقال ویژگی های ارثی و حفظ تاثیرات تجربیات گذشته در طول زندگی افراد دارند.

این فرضیه حتی منجر به این برداشت شده است که می توان اطلاعات ذخیره شده در یک فرد را از طریق ساز و کارهای شناخته شده به فرد دیگر انتقال داد. آزمایش های مک کنل، جیکبسن و کیمبل در سال ۱۹۷۰ که بسیار مورد توجه قرار گرفتند، هرچند در نهایت اثبات نشدند، اما امید تازه ای برای کشف پایه مادی حافظه به وجود آوردند.

علاوه بر این، پژوهش ها به نقش غیرمنتظره نورگلیاهای اطراف سلول های عصبی، نه خود نورون ها، در حفظ تاثیرات تهییج قبلی اشاره کردند. مشاهده شده است که فرآیندهای تهییج در نورون ها و نورگلیاها دوره های کمون متفاوتی دارند و رابطه متقابل میان آن ها وجود دارد؛ به طوری که در لحظه تهییج، سطح RNA در نورون ها افزایش می یابد و در نورگلیاها کاهش می یابد، ولی در دوره بعدی این روند معکوس می شود و سطح RNA در نورون ها کاهش چشمگیری داشته و در نورگلیاها افزایش می یابد و برای مدت طولانی بالا باقی می ماند. این فرضیه که نورگلیاها نقش موثری در حفظ تاثیرات دارند، بی شک یکی از مهم ترین یافته های نوین فیزیولوژی سیستم عصبی است و کمک شایانی به درک ساز و کارهای درونی حافظه می کند.

آخرین داده های به دست آمده از تحقیقات با استفاده از میکروسکوپ الکترونی روی سلول های عصبی که در فرآیند ذخیره سازی اثر تهییج نقش دارند، حرکات کیسه های بسیار کوچک و مرتبط با تغییرات غشایی را در طول شکل گیری اثر این فرآیند نشان می دهد. مطالعات انجام شده در سال های ۱۹۵۷ تا ۱۹۶۴ (الکز، الف، ب) جنبه های نوینی از این فرآیند را نمایان کرده اند که باید آن ها را بخش های اساسی مکانیسم های درونی تهییج و شکل گیری اثرات حافظه ای به شمار آورد. بررسی های دقیق در سطح سلولی و زیرسلولی درباره ساز و کارهای زیست شیمیایی و ساختاری حافظه اطلاعات ارزشمندی فراهم کرده است، اما همچنان پاسخ به این پرسش که کدام بخش های مغز دقیقاً در فرایندهای حافظه مشارکت دارند و مسئولیت کدام عملکردهای حافظه ای بر عهده کدام بخش های مغزی است، به طور کامل مشخص نشده است.

برای رسیدن به این پاسخ ها، دو گام اساسی لازم بود: نخست، باید از مفهوم کلی و گنگ فرایندهای اثرات فاصله گرفته و به مفاهیم روان شناختی دقیق تر و ساختار واقعی فعالیت های حافظه ای نزدیک می شدیم. دوم، به جای تمرکز صرف بر سطح سلولی و مولکولی، باید ساختار دقیق قشر مغزی و سهم هر ناحیه از مغز در سازمان دهی فرایندهای حافظه ای مورد بررسی قرار می گرفت.

کوشش برای پاسخگویی به این پرسش ها هم از سوی روان شناسان و هم عصب شناسان و عصب روان شناسان انجام شده است و طی دو دهه گذشته، مطالعه ساختار فرایندهای حافظه ای به رشته تحقیقاتی مهمی تبدیل شده که دیدگاه ما را نسبت به آن به طور قابل توجهی توسعه داده است.

اکنون، پیش از آنکه به موضوع اصلی فصل یعنی تحلیل نقش ساختارهای مغزی انسان در سازمان دهی فرایندهای حافظه ای بپردازیم، خلاصه ای از این تحقیقات را مرور می کنیم. روان شناسی کلاسیک حافظه را به عنوان فرآیندی می دانست که یا به حک شدن اثرات در خودآگاهی مربوط می شود یا به شکل دهی پیوندهای منفرد و ارزشی که از تاثیرات جداگانه حاصل می شود. مطالعات جدید نورمان (۱۹۶۶، ۱۹۶۸)، نورمان و ملهارت (۱۹۷۰)، ویکلگرن (۱۹۷۰)، کینش (۱۹۷۰ الف، ۱۹۷۰ ب)، میلر (۱۹۶۹)، کوبی (۱۹۶۹)، پوسنر (۱۹۶۳، ۱۹۶۷، ۱۹۶۹)، شیفرین (۱۹۷۰)، و رایتمان (۱۹۷۰) نشان داده اند که فرآیند یادسپاری یک فرایند پیچیده متشکل از چندین مرحله متوالی است که هر کدام از لحاظ ساختار روانی، حجم و ماندگاری اثرات قابل تثبیت متفاوت هستند.

به گفته اسپرلینگ (۱۹۶۰، ۱۹۶۳)، اسپرلینگ و اسپلسن (۱۹۷۰)، و مورتن (۱۹۶۹، ۱۹۷۰)، فرآیند یادسپاری با حک شدن قراین حسی آغاز می شود؛ اگر محرک های کلامی مانند واژه های شنیداری مطرح باشند، این قراین به صورت طبیعی فعال می شوند و تعدادی از آن ها انتخاب می شوند. این مرحله گزینش مناسب که اتفاق می افتد، اولین مرحله مهم در یادسپاری است. نورمان و روملهارت (۱۹۷۰)، ویکلگرن (۱۹۷۰)، و اسپلسن (۱۹۷۰) معتقدند که این مرحله از حک شدن اثرات بسیار کوتاه مدت است و طول عمر محدودی دارد.

این مرحله را «حافظه فوق العاده کوتاه» نامیده اند، اما توجه داشته اند که حجم اثرات محرک های بصری در این دوره می تواند بسیار گسترده باشد (اسپرلینگ ۱۹۶۰، ۱۹۶۳).

اکثر محققان مرحله بعدی را انتقال محرک ها به حافظه تصویری می دانند؛ در این مرحله محرک های ادراکی به تصویر بصری تبدیل می شوند. این تبدیل صرفاً تبدیل ساده یک محرک منفرد به تصویر نیست، بلکه مستلزم انتخاب تصویر مناسب از میان تصاویر ممکن است و می توان آن را رمزگذاری یا تنظیم دقیق محرک ها تعبیر کرد. اما بسیاری از پژوهشگران معتقدند که این مرحله صرفاً یک مرحله واسط است و سریعاً به مرحله نهایی یعنی رمزگذاری پیچیده تر اثرات یا قرار گرفتن آن ها در سیستم مفهومی و دسته بندی ها منتهی می شود.

تحلیل دقیق این شبکه مفهومی که تقریباً هر محرکی که ثبت می شود در آن جای می گیرد، محور اصلی تحقیقات تازه ای است که اخیراً منتشر شده و بسیاری از آن ها روان شناسی پایه یا روان شناسی شناختی محسوب می شوند.

فهرست مطالب:
مقدمه
فصل اول
حافظه
کاربرد حافظه
فصل دوم
تفکر
اصول کلی

تعداد صفحات: 39

فرمت فایل: WORD