این پاورپوینت به بررسی ارزیابی متوازن در مدیریت می پردازد و چالش هایی مانند ضعف تصمیم گیری استراتژیک و دشواری تفویض اختیار را تحلیل می کند.
مشکلات بالقوه روش امتیازی متوازن:
- فقدان زمان برای تصمیم گیری متمرکز بر استراتژی
- برگزاری مستمر جلسات بررسی مبانی استراتژیک مشکل است
- اداره امور سازمان بین کارایی عملیاتی و استراتژی دچار اختلال می شود.
- تعیین معیار های مناسب کار مشکلی است
- جاری کردن اهداف تا سطوح پایین کار مشکلی است
- وجود مقاومت در برابر انجام آن
- عملکرد بالا را تضمین نمی کند
- اگر مدیران در ارایه استراتژی قصور ورزند کاری صورت نمی گیرد
- تفویض اختیار ،اعتماد و انگیزش بالایی را نیاز دارد.
معرفی روش ارزیابی متوازن BSC
در اواخر دهه ی 1980، مقالات متعددی در نشریات مدیریتی اروپا و آمریکا در مورد نارکارآمدی روشهای ارزیابی عملکرد شرکتها منتشر می شد. در سال 1987، تحقیقی توسط انجمن ملی حسابداران آمریکا (NAA)2 و موسسه یCAM-I3نشان داد که 60 درصد از مجموع 260 مدیرمالی و 64 مدیر اجرایی شرکتهای آمریکایی از سیستم ارزیابی عملکرد شرکت خود ناراضی بودند(1). سیستم های سنتی ارزیابی عملکرد عمدتاً متکی بر سنجه های مالی بوده و امور مالی شرکتها مسئول انجام این ارزیابی ها بودند. در عصر اقتصاد صنعتی معیارهای مالی شاخصهای خوبی برای سنجش موفقیت شرکتها بودند، چرا که مزیت های رقابتی آن عصر عمدتاً مبتنی بر کاهش بهای تمام شده ی ناشی از صرفه ی مقیاس وتولید انبوه بود. پیچیده ترشدن مناسبات اقتصادی و مسائل کسب وکاردرآستانه ی قرن بیست و یکم ، اتکای شرکتها به سنجه های مالی برای ارزیابی عملکرد و نشان دادن نقاط قوت و ضعف آنها ، کم رنگ شده و نارسایی سنجش های مالی صرف بیش از پیش نمایان گردید:
در عصر اقتصاد مبتنی بر دانش ، فعالیتهای ارزش آفرین سازمانها فقط متکی به دارایی های مشهود آنها نیست . امروزه دانش و قابلیت کارکنان ، روابط با مشتریان و تامین کنندگان ، کیفیت محصولات و خدمات ، فناوری اطلاعات و فرهنگ سازمانی، دارایی هایی به مراتب ارزشمندتر از دارایی های فیزیکی اند و توانمندی
سازمانها در بکارگیری این داراییهای نامشهود قدرت اصلی ارزش آفرینی آنهارا رقم می زند و سنجش های مبتنی بر سنجه های مالی توانایی ارزیابی این داراییهای نامشهود و انعکاس تاثیر آنها بر موفقیت سازمانها را ندارند.
سنجه های مالی ، در زمینه هایی که قادر به ارزیابی آنها هستند، نشان دهنده ی رویدادهای تاریخی وگذشته اند. آنهــا خلاصه ای از فعالیتهای ســازمـان را دردوره های گذشته ارائه می دهند. صورتهای مالی و ارقام مندرج در آنها تلاش می کنند تا نتایج عملکرد گذشته ی شرکت را نشان دهند ولی همه ی ما می دانیم که بهترین نتایج عملکرد ماهانه ، شش ماهه و یا حتی سالانه به هیچ وجه دلیلی بر تداوم این نتایج در آینده نیست .
ارزیابی های عملکرد مبتنی بر سنجه های مالی ، وزن بیش از حدی به سود و زیان کوتاه مدت شرکت داده و عوامل موثر بر ارقام سود را عمده می کنند. در این راستا همه ی اقدامات مربوط به کاهــش هزینه ها و افزایش درآمدها مثبــــت ارزیابی می شوند در حالیکه بسیاری از این کاهش هزینه ها مانند کاهش برنامه های آموزشی کارکنان و توقـف فعالیتهای تحقیق و توسعــه اگر چــه ســود شرکت را افزایش می دهند ولی موجب از دست دادن موقعیت رقابتی شرکت شده و سود بلند مدت آن را به مخاطره می اندازند. همانطور که افزایش بعضی از اقلام درآمد ممکن است به قیمت از دست دادن وفاداری مشتریان در دراز مدت تمام شود.
گزارشهای مالی اصولاً در طبیعت خود نشان دهنده ی خلاصه و سر جمع عملیات و فعالیتهای یک سازمان اند. حد تجمیع در بسیاری از موارد به اندازه ای است که اطلاعات مندرج در این گزارش ها برای تصمیم گیری سطوح خاصی از مدیران و کارکنان ، غیر قابل استفاده است. کارکنان در همه ی سطوح سازمان نیازمند اطلاعات عملکرد خود هستند به نحوی که این اطلاعات با فعالیتهای روزمره ی آنها ارتباط پیدا کند.
صورتهای مالی سنتی حتی در سطوح بسیارپیشرفته ی خود فقط قادر به انعکاس عملکرد واحدها و بخش های مختلف یک سازمان اند که از تجمیع آنها عملکرد کل سازمان بدست می آید. این صورتهای مالی معمولاً قادر به انعکاس اثرات ناشی از همکــاریها بین واحدهای مختلف وظیفه ای نیستند. امــروزه بیشترفعالیتهای ارزش آفرین سازمانها حاصل همکاریهـای بین وظیفه ای (CrossFunctional) و ارائه ی راه حلهای یکپارچه به مشتریان و ذینفعان است . سیستم های سنجش مالی سنتی قادر به محاسبه ی ارزش واقعی و یا بهای تمام شده ی این همکاریها و روابط نیستند.
با توجه به محدودیت هایی که به برخی از آنها اشاره شد، روشهای سنتی ارزیابی عملکرد که عمدتاً بر سنجه های مالی استوار بودند، نه تنها در انعکاس کامل دلایل توفیق ویا عدم توفیق شرکتها کفایت لازم را نداشتند، بلکه ارتباطی منطقی و علت و معلولی بین عوامل محرکه ی توفیق و دستاوردهای حاصله نیز برقرار نمی کردند و از این رو در حمایت از برنامه های مدیریت بالاخص برنامه های استراتژیک سازمان ناتوان بودند.
در اوایل دهه ی 1990 ، رابرت کاپلان استاد دانشکده ی بازرگانی دانشگاه هاروارد به اتفاق دیوید نورتون که در آن زمان مدیر یک شرکت تحقیقاتی وابسته به موسسه ی مشاوره ای KPMGبود، طرحی تحقیقاتی را به منظور بررسی علل توفیق دوازده شرکت برتر آمریکایی و مطالعه ی روشهای ارزیابی عملکرد در این شرکتها آغاز کردند.
حاصل ایـن تحقیـق درمـقاله ای تحت عنــوان Measures That Drive Performance( سنجه هایی که محرکه های عملکرد اند)، در ژانویه ی 1992 در نشریه ی Harvard BusinessReviewمنتشر شد (2). در این مقاله اشاره شده بود که شرکتهای موفق برای ارزیابی عملکرد خود فقط به سنجه های مالی متکی نیستند بلکه عملکرد خود را از سه منظردیگر یعنی مشتری ، فرایند های داخلی ، یادگیری و رشد نیز مورد ارزیابی قرار می دهند. به این ترتیب کاپلان و نورتون اعلام کردند که برای انجام یک ارزیابی کامل از عملکرد سازمان می بایست این عملکرد از چهار زاویه ی دید یا منظر (Perspective)مورد ارزیابی قرار گیرد.
- منظر مالی (Financial Perspective) .
- منظر مشتری (Customer Perspective).
- منظر فرایندهای داخلی (Internal Processes Perspective).
- منظر یادگیری و رشد(Learning& Growth Perspective).
یافته های کاپلان و نورتون موید این واقعیت بودکه شرکتهای موفق ، در هریک از این چهارمنظر، اهداف (Objectives) خود را تعیین و برای ارزیابی توفیق در این اهداف در هر منظر، سنجه هایی (Measures) انتخاب کرده و اهداف کمی هر یک از ایــن سنجــه ها را (Targets)بــرای دوره های ارزیــابی مـــورد نظـر، تعییــن می کنند، سپس اقدامات و ابتکارات اجرایی (Initiatives) جهت تحقق این اهداف را برنامه ریزی و به مورد اجراء می گذارند. کاپلان و نورتون متوجه شدند که بین اهداف و سنجه های این چهار منظر نوعی رابطه ی علت و معلولی وجود دارد که آنها را به یکدیگر ارتباط می دهد:
برای کسب دستاوردهای مالی(در منظرمالی ) می بایست برای مشتریان خود ارزش آفرینی کنیم ( در منظر مشتری ) و اینکار عملی نخواهد بود مگراینکه در فرایندهای عملیاتی خود برتری یابیم و آنها را با خواسته های مشتریانمان منطبق سازیم (منظر فرایندهای داخلی) و کسب برتری عملیاتی و ایـجاد فراینــدهای ارزش آفرین، امکان پذیر نیست مگر اینکه فضای کاری مناسب را برای کارکنان ایجاد و نوآوری و خلاقیت و یادگیری و رشد را در سازمان تقویت کنیم (منظریادگیری و رشد). شکل پ 1- رابطه ی علت و معلولی موجود در این چهار منظررا نشـــان می دهد.
روش ارزیابی متوازن به عنوان یک سیستم ارزیابی عملکرد
گفتیم کــه سنجه های مـالی شاخص های خوبی برای انعکاس رخـــدادهـــــای گذشته اند ولی در نشان دادن عوامل و محرکه های واقعی ارزش آفرینی در سازمانهای امروزی یعنی دارایی های نامشهودی نظیر دانش و قابلیت کارکنان، شبکه های اطلاعاتی و روابط با مشتریان، ناکافی و ناکارآمدند. سنجه های مالی را شاخصهای تابع یا پیامد (Lag Indicators)می نامند.
آنها نتایج اقدامات گذشته را نشان می دهند. روش ارزیابی متوازنضمن حفظ این شاخصهای تابع یا پیامد، شاخصهای مربوط به محرکه های عملکرد آینده یعنی شاخصهای هادی (Lead Indicators)را نیز مد نظر قرارمی دهد. در روش ارزیابی متوازن، سنجه های هادی و تابع بر اساس چشم انداز و استراتژی سازمان تعیـــین می شوند.به مدل عمومی روش ارزیابی متوازن که در شکل پ – 2 نشان داده شده است توجه کنید . همانگونه که مشاهده می کنید ، چشم اندازو استراتژی هسته ی مرکزی این روش ارزیابی را تشکیل می دهد. با استفاده از این چارچوب ، روش ارزیابی متوازن ، چشم انداز و استراتژی سازمان را اهداف کلی، سنجه های مربوط، اهداف کمی و برنامه ها و ابتکارات اجرایی جهت تحقق آنها، تــــرجمه می کند.
مدیریت رفتار سازمانی
مدیریت رفتار سازمانی یا Organizational Behavior را شاید بتوان یکی از کلیدی ترین و زیر بنایی ترین درس ها در دوره های مدیریتی دانست (دانشجویان مدیریت، معمولاً این درس را به اختصار، OB می نامند).
درس مدیریت رفتار سازمانی با به کارگیری و استفاده از حوزه های متعدد علمی، می کوشد مجموعه ای از مبانی اولیه رفتارشناسی فردی و رفتارشناسی در محیط سازمانی را به ما بیاموزد
منظور از مدیریت رفتار سازمانی چیست؟
مدیریت رفتار سازمانی یا Organizational Behavior یکی از درس های پایه مدیریت است که سالهاست تقریباً در کلیه دوره های مدیریتی در سراسر جهان، آموزش داده می شود.
مقدمه
تمامی مکاتب فکری وادیان الهی بویژه دین مبین اسلام که آخرین و کاملترین ادیان الهی است اهمیت ویژه ای به انسان و شخصیت معنوی و پنهانی او داده است . به همین جهت در بیان علوم مدیریت رفتار سازمانی از اهمیت و جایگاهی خاص برخوردار است زیرا هر قدر که استراتژی وتکنولوژی سازمانی پیچیده باشد و هر قدر علوم جدید کشف شود باز هم رمز موفقیت و در خدمت گرفتن آن به عامل انسانی بستگی دارد و هر چه فشار های رقابتی اقتصاد جهانی بیشتر شود مدیریت ماهرانه نیروی انسانی بیش از هر زمان دیگر اهمیت می یابد .
آیا می توان مدیریت رفتار سازمانی را یک علم دانست؟
اگر چه راحت نمی توان به چنین سوالی جواب داد، اما اگر بخواهیم کمی راحت برخورد کنیم، باید بگوییم که نه! مدیریت رفتار سازمانی یک علم مستقل نیست.
به معنایی که فیزیک و شیمی و روانشناسی و جامعه شناسی و فلسفه و مهندسی الکترونیک علم هستند، نمی توان مدیریت رفتار سازمانی را یک علم در نظر گرفت. اکثر رشته های علمی، از رشته های دیگر مطالب و یافته های مختلف را قرض می گیرند و مورد استفاده قرار می دهند. اما معمولاً بخش هایی از آن علوم هم، به خودشان اختصاص دارد
مدیریت رفتار سازمانی دقیقاً برای چه کسانی مفید است؟
لازم نیست مدیر باشیم یا دانشجوی مدیریت، تا به مباحث درس رفتار سازمانی نیازمند باشیم. هر کسی در هر مجموعه ای فعالیت می کند، لازم است با مبانی رفتار سازمانی آشنا باشد. بیرون آمدن از انزوای فردی و شروع زندگی اجتماعی، به معنی این است که نیاز به دانش رفتار سازمانی آغاز شده است.
بطوریکه بزرگترین سیاستمدارهندوستان جواهر لعل نهرو گفته است : “میتوان در ظرف دو سال ساختمان کارخانه ذوب اهن اصفهان را بپایان رسانید ولی جهت تربیت یک مدیر برای این صنعت باید بیست سال وقت صرف کرد“
لذا مدیریت رفتار سازمانی در جستجوی دانش همه جانبه رفتارانسانها در محیط های سازمانی برای بهبود فرایند های سازمانی و افزایش کارایی و اثر بخشی سازمانی است.